۳۰.۵.۸۹
گنج قارون
۲۹.۵.۸۹
۲۸.۵.۸۹
به کجا می رویم و چرا ؟
دیروز برام یه سوال جالب در عین حال مهم ایجاد شد بی مقدمه می گم انتقادی صرف هم نیست واقعا در موردش نگرانم هدف از راه اندازی وبلاگ چی بود قصدمون از ایجاد سایت چیه فکر کنم تا اونجایی که یادم میاد روز های اول راه اندازی هدف علمی بود می خواستیم دانشمون رو افزایش بدیم چیز هایی رو که بلدیم یا یادگرفتیم از جایی بدست اوردیم یااز هر طریق دیگه در اختیار هم دیگه قرار بدیم اینجوری نبود ؟ حالا چی شده نمیگم فایده نداشته حتما هم داشته خیلی حرف هارو که نمیشه زد رو توش زدیم یا مثلا علایقمون روبیان کردیم (با موضوعات پست ها) ولی به ضرر هاشم فکر کردیم باورکنید وقت خیلی عزیزه از ساعت هم تند تر می گذره اینکه بیام فقط یه چرخی بزنیم یه شعر یامتن عارفانه یا... بذاریم خوبه ولی به رشته وتحصیل عمرمون خیانت کردیم (حالا یه کم کمتر )به نظرم اینجوری بعد چهار پنج سال میشیم یه مدرک دار که فقط میگیم کار نیست نمیگیم چی کار کردیم که نیست باور کنید مدرک بدون علم هیچ ارزشی نداره امیدوارم سوء برداشت نشه قصد توهین نداشتم کمک کنید از عمرمون حداکثر استفاده رو ببریم
اگه راهنمایی کنید ممنون میشم
۲۶.۵.۸۹
مهریه جالب دختران علیرضا افتخاری
جالب است بدانيم که آقاي عليرضا افتخاري، خواننده خوش صداي کشورمان، مهريه دختر بزرگش را حفظ 450 غزل از حافظ شيرازي و مهريه دختر کوچکش را حفظ 16 جزء از قران کريم قرار داده است که تا کنون داماد بزرگش 350 غزل حفظ کرده و داماد کوچکش 8 جزء از قرآن کريم را حفظ کرده است.
۲۵.۵.۸۹
شهامتی به نام اعتراف
سلام به همه ی بچه های معدنی کاشان. این اطلاعیه از طرف 4 تا بچه های کلاس که این حرفا تو دلشون مونده بود نمیتونستن بگن. اطلاعیه که نه! اعتراف یا معذرت خواهی؟! خواهشا نه فحش بدید نه لعنت . این نوشته از سمت ما 4تاست . هر کسی به جای ما نظر بده دروغه و خیالش راحت باشه که نمیتونه رابطه ما 4تا رو بهم بزنه
به نام خدا
صبح دوشنبه بود اقای بنی طبا نمره های میان ترم رو زد پشت در کلاس 241 مهندسی جدید. من و امیربهادر و محمد و علیرضا نمره هامونو دیدیم . اولین بار بود که یه استاد نمره هارو با شماره دانشجویی میزد. در صدد این کار بر اومدیم که ببینیم بقیه چه نمرهای گرفتن. رفتیم داخل کتابخونه نشستیم پشت سیستم ها یکی یکی شماره دانشجویی هارو زدیم ببنیم مال کیه! از کتابخونه که اومدیم بیرون یه فکر پلید به ذهنمون رسید. قرار بر این شد که بریم لیست نمراتو بر داریم و اسم تکتک بچه هارو کنار نمره هاشون بزنیم. لیست نمرات وطی یک عملیات جانانه برداشتیم به طوری که کسی نفهمید . شیذر و دوستاش رفتن نمره هارو ببینن دیدن نبود . ما هم خودمونو زدیم کوچه علی چپ. داشتیم تو راهرو مهندسی قدم میزدیم که یهو یه فکری زد به سر علیرضا. زل زده بودیم تو چشم هم. زدیم زیر خنده. هممون میدونستیم که یه اتفاق بزرگ قراره بیوفته. علیرضا گفت: یادتونه استاد فیزیک یه امتحانی از ما گرفت. گفتیم: اره گفت تا حالا نمره هارو نزده. دوباره خندیدیم. رفتیم خوابگاه. بهادر داشت میرفت بیرون . بارون گرفته بود. فردای اون روز امتحان شیمی داشتیم .به بهادر گفتم مگه درس نداری؟ گفت: چی هست؟ گفتم راست میگی. رفت بیرون دو ساعت بعد برگشت.من تو راهرو دیدمش. یه برگه از کیفش در اورد. من بالای برگه رو خوندم . نوشته بود نمرات میانترم درس فیزیک اقای غضنفری. تمام شماره های دانشجویی در یه جدول تنظیم و تایپ شده بود و ردیف نمره ها سفید مونده بود. شکه شده بودم. میگفتم نه!!!!!!!! بهادر میگفت اره!!!!!!!! علیرضا تو کتابخونه داشت درس میخوند. دویدم پیش علیرضا برگه رو نشونش دادم اصلا درسو ول کرد اومد بیرون میگفت:ممد این کار خلافش خیلی سنگینه. گفتم: نه اون با من. دویدم پیش ممد ابراهیمی تو حموم بو مشرقی اون روز اومده بود خوابگاه بد شانسی روبروی درب حموم نشسته بود . درو باز کردیم سه تایی رفتیم حموم . تا برگه رو نشونش دادم داد زد.نمیدونم برا این بود که ما رفته بودیم تو حموم یا برای دیدن برگه! محسن مشرقی گفت چیه؟ گفتیم : هیچی. باز میخندیدیم . مشرقی شک کرد. 3تایی رفتیم تو نماز خونه خوابگاه نشستیم ببینیم چیکار کنیم . محمد ابراهیمی از حموم اومد بیرون به ما ملحق شد. قرار بر این شد اسم هرکسی که خونده میشه هر کدوم از ما 4تا بنا به نظرمون نسبت به اون فرد یه نمره بگه. بعد میانگین میگرفتیم نمره رو وارد لیست میکردیم/ ببخشید اگه کم بود/ بعضیا نمرشون منفی میشد میذاشتیم داخل قدر مطلق مثبتشو وارد میکردیم.بنا بر این شد که یکی از ما نمره ی ماکسیمم کلاس بشه . به بقیه هم نمره کمتر بدیم(یعنی برای رد گم کنی) از اونجایی که همه میدونستن بهادر تیز بازی در اورده و امتحانشو خوب داده اون برگزیده شد. قرار شد فرداش صبح زود نمره ها رو بزنیم توی برد دانشگاه قبل از امتحان.
صبح سه شنبه بود. برای اولین بار با سرویس ساعت 7 رفتیم سمت دانشگاه . همه ی بچه ها تعجب کردن که ما 4تا این موقع صبح از خواب بیدار شدیم. عجیبتر از اون اینکه دم دانشکده پیاده شدیم و سلف نرفتیم برای صبحونه. دو نفرمون حواسمون به راهرو های دانشکده بود دو نفر دیگمون نمره هارو زدند توی برد. رفتیم سلف صبحونه خوردیم بر گشتیم دیدیم همه قاطی کردند. بعضیا دم گریه بودن بعضیا متعجب و عده کمی هم خوشحال. ما از دور نگاه به صورتها میکردیم. از اتفاق امتحان شیمی هم سخت بود همه انداختند گردن نمره های فیزیک. امتحان تموم شد دیدیم همه یه حالیند رفتیم برگه رو کندیم.ظهر شد. دیدیم خانمها رفتند دم اموزش برای نمره فیزیک اعتراض بزنند. دیگه نمیدونستیم چکار کنیم؟؟؟ نهار خوردیم رفتیم مسجد دانشگاه. اوایل ترم بود با یه ترم بالایی بدتر از خودمون اشنا شده بودیم به نام ع.ن. ماجرا را با اون در میون گذاشتیم گفت برید بگید که سر کاری بوده . تصمیم گرفتیم پایین نمرات بنویسیم سر کاری بوده و بجسبونیم درب کلاس227 که ایین زندگی داشتیم. قبل از اون کلاس اضافه شیمی بود وسط کلاس بهادر رفت بیرون چسبوند و اومد خیلی استرس داشتیم. وقتی همه دیدند خودمون رو دوباره زدیم کوچه علی چپ. اما باز صورتکها دیدنی بود. جالب اینجا بود که همه میدونستند کار ما بود اما نمیتونستند ثابت کنند. این بود که در صدد بر اومدیم که 4تایی اعتراف کنیم که این کار ما بود که این وبلاگ راهی برای تحقق پیدا کردن این کار ما شد . برای شما بچه های کلاس عبرت شد که دیگه زود حرف کسیو باور نکنید برای خودمون هم درس عبرت شد که: چرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی؟! خلاصه اینکه حلالمون کنید قول میدیم که اگه دیگه شرایط پیش نیمد تکرار نکنیم . به خدا همش تقصیر شیطونه
۲۴.۵.۸۹
ای حَرمَت ملجأ در ماندگان دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من با نظری ، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده