۱۹.۴.۸۹

به نوبه خودم.....

سلام همکلاسی های عزیز و دوستان دوست داشتنی من. تموم شد یکسال تحصیلی گذشت یادتونه روز هایی که باهم گذروندیم چه قدر خوش میگذشت باهم میخندیدیم و با هم بودیم بعضی شبها تا صبح چرت و پرت میگفتیم ، روز تولد بچه ها هم دیگه رو خیس میکردیم یا سبزی...یادتونه استادکاهانی رو واسه اولین دفعه واسمون ویدئو پروژکتور گذاشت اونم انگلیسی، میگفت انگلیسیتون قوی میشه و ما هاج و واج به عکسا نیگا میکردیم استاد بابایی رو که اصلابنده خدا حال نداشت صحبت کنه استاد بنی طبا که میگفت کوه ها آبی هستن استاد غضنفری که قبل از سلام درس میداد استاد فغانی که ترم اول وسط درسش خاطره میگفت بعدترم دوم وسط خاطره هاش درس میگفت. انگار همین دیروز بود که کنکور دادیم سرنوشت بود که ما همکلاسی بشیم روز اول که اومدم خوابگاه هیچکس نبود یه هفته بعد اومدیم خوابگاه تو این یه هفته همش فکر میکردم با کیا باید هم صحبت و هم راه بشم . بهزاد و بهروز و محمد وبهادروسعید و برادر فینی و موسوی و یاسین و امیدو حسن اینها بودند که من دو ترم با اونا زندگی کردم و از این اتفاق هم خوشحالم.هرچند ممکنه اونا زیادازاین اتفاق راضی نباشند چون خیلی اذیتشون کردم الان هم از همشون حلالیت میطلبم.امیدوارم که واسه همکلاسیهام ؛هم کلاس خوبی بوده باشم.در مجموع همتونو دوست دارم واسه اردو هم اگه کم و کاستی هم بود ببخشید سعی کردیم به کمک شیذر و بقیه دوستان اوقات خوشی رو با هم بگذرونیم.ازتون متشکرم که اومدین خیلی خوش گذشت.ازته قلبم واستون آرزوی موفقیت میکنم به امید دیدار.

سه داستان کوتاه خواندنی درباره تخصص

جراح قلب و تعمیر کار

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد.

تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت:

من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم. در حقیقت من آن را زنده می کنم. حال چطور درامد سالانه ی من یک صدم شماست.

جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درامدت ۱۰۰برابر شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!!!!


مهندس متبحر ...

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود
اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را
۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.

حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ:
۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم:
۴۹۹۹۹ دلار

کیفیت و استانداردهای ژاپنی ها

چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد.
در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است. هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند، نامه ای همراه آنها بود با این مضمون
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم.
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.

۱۸.۴.۸۹

خاطره ای لطیف از دکتر علی شریعتی


تقدیم به دوست عزیزم بهروز حیدری

دکتر علی شریعتی:

کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل؛

اول آنکه کچل بود،

دوم اینکه سیگار می کشید.

و سوم – که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت.


... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه زن داشتم ،سیگار می کشیدم وکچل شده بودم وتازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران که ابراز انزجار می کند ممکن است در خودش بوجود آید.

عکسها رو سایته

سلااام .چطورید امید وارم خوب باشید . بچه ها من عکس های اردو رو گذاشتم رو سایت دقت کنید روی زبانه کناری سایته . دیگه همتون هم رفتید شهرتون و خوب یه افت شدیدی هم تو وبلاگ بوجود میاد چون کمتر بچه ها از اینترنت خونگی میان .با امید روزهای خوش به خدا میسپارمتون . بای

SERVANT & GOD

?SERVANT:How long is a million year,GOD
.GOD:It's a minute for me
?SERVANT:How much is a billion dollar
.GOD:It's apenny for me
!SERVANT:Give me a penny
!GOD:Wait a minute

حلالیت

بالاخره این ترمم تموم شد. بعضی هارو امروز دیدم و ازشون خداحافظی کردم و بعضی هارو هم ندیدم که از اینجا ازشون خداحافظی میکنم. در ضمن از بچه ها می خوام اگه تو این مدت از طرف من ازار و اذیتی بهشون رسید منو ببخشن البته اگه نبخشن هم اتفاق خاصی نمیوفته، فقط چون دیدم بعضی از بچه ها حلالیت خواستن منم گفتم شاید جز اداب دانشگاه رفتنه. البته من همتونو میبخشم، نگران نباشید. خداحافظ تا ترم دیگه

۱۷.۴.۸۹

سال 89 88

بالاخره سال تحصیلی 89 88 به بایان رسید با امید موفقیت برای دانشجویان عزیز امیدوارم تعطیلات خوبی را داشته باشید

حرفهایی که باید زد




تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بی تابی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها می کوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم ... ببین که چند زبان می دانم!



من می دانم که چه حرف هایی را با چه زبانی باید زد، من می دانم که هریک از این زبانها برای گفتن چه حرف هایی است.

حرف هایی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان، و حرف هایی که باید زد اما نه به کسی، حرف های بی مخاطب، و حرف هایی که باید به کسی زد اما نباید بشنود. اشتباه نکنید، این غیر از حرف هایی است که از کسی می زنیم و نمی خواهیم که بشنود، نه، این که چیزی نیست. از اینگونه بسیار است و بسیار کم بها و همه از آن گونه دارند؛ سخن از حرف هایی است به کسی، به مخاطبی، حرف هایی که جز با او نمی توان گفت، جز با او نباید گفت، اما او نباید بداند، نباید بشنود، حرف های عالی و زیبا و خوب این ها است، حرف هایی که مخاطب نیز نا محرم است!

این چگونه حرف هایی است؟

این چگونه مخاطبی است؟

« دکتر علی شریعتی »

حلال کنید


سلام
درپایان این یک سال که گذشت حرف خیلی بود از همه بچه بالاخص اونایی که مورد اسائه ی ادب (چه رفتاری چه گفتاری)قرار گرفتن عذرخواهی میکنم هر چی خوبی بدی دیدین حلال کنید بچه ها دوست داشتم ببینمتون ولی نیومدید از هین جا خدا حافظ
با آرزوی موفقیت برای تمام هم رزم های معدنی و غیر معدنی

۱۶.۴.۸۹

شما عضو کدام دسته هستید؟

طي يک نظرسنجي از يک دانشجوي ورودي جديد و يک دانشجوي ترم آخري خواسته شد که با ديدن هر کدام از کلمات زير ذهنيت و تصور خود را در مورد آن کلمه در يک جمله کوتاه بنويسند.

جمله اول مربوط به دانشجوي ورودي جديد و جمله دوم مربوظ به دانشجوي ترم آخري.

رييس دانشگاه

1.مردي فرهيخته و خوشتيپ

2.به دليل اينکه در طي اين چهار پنج سال يک بار هم ايشونو نتونستم ببينم،هيچ ذهنيتي ندارم.

يک وعده غذاي سلف

1.بيفستراناگوف با سس کچاپ با نوشيدني خنک

2.چلو لاستيک به همراه افزودني هاي غير مجاز

کارت دانشجويي

1.کارت شناسايي و هويت دانشجو

2.تنها استفاده از اين کارت گرفتن فيلم از ويدئو کلوب است

خوابگاه

1.محل استراحت و سرشار از شادي و نشاط

2.مکاني براي همزيستي مسالمت آميز با سوسک و موش

کوئيز

1.امتحان ناگهاني استاد از دانشجو

2.لاف بزرگي که هرگز به تحقق نمي پيوندد

شب امتحان

1.شبي براي دوره کردن درسي که در طول ترم خوانده شده است

2.شبي که تا صبح بايد مثل ... درس خوند

جزوه خوش خط دخترها

1.بميرم از هيچ دختري جزوه نميگيرم،من عادت دارم فقط جزوه خودمو بخونم

2.طلاي کاغدي

تقلب

1.يک روش غير اصولي و ناجوانمردانه براي نتيجه گرفتن در امتحان

2.تنها روش اصولي و مبتني بر عقل براي نتيجه گرفتن در امتحان

مشروط شدن

1.عمرا،من تو دبيرستان معدل کمتر از 18 نداشتم

2.نمک تحصيل در دانشگاه

وام دانشجويي

1.کمک هزينه براي دانشجو

2.مثل مهريه ميمونه کي داده کي گرفته

ازدواج دانشجويي

1.حرفش رو نزن من قصد ادامه تحصيل ذارم

2.کو؟کجاس؟کسي رو سراغ داري برام؟؟

حراست

1.ارگاني براي حفاظت از دانشجو از گزند خطرات

2.ارگاني براي حفاطت از دانشگاه از گزند دانشجويان

دانشجو

1.فردي که به دنبال علم آموزي و توليد علم است

2.چی هست؟ خوردنیه؟ چیکار میکنه؟ اولین باره شنیدم؟؟؟!!!!

کیک خرمایی با گردو

زمان تهیه: ۲۰ تا ۲۵ دقیقه
زمان طبخ: ۴۵ دقیقه
مواد لازم
۲۲۵ گرم آرد سفید
نصف قاشق چایخوری نمك
یك قاشق چایخوری جوش شیرین
۱۷۵ گرم خرمای هسته گرفته و خرد شده
۱۰۰ گرم گردوی درشت خرد شده
۲۵۰ میلی لیتر آب جوش
۵۰ گرم كره یا مارگارین
۱۰۰ گرم شكر قهوه ای (یا معمولی)
یك عدد تخم مرغ زده شده
پنج قاشق سوپخوری شیر
آرد را با نمك و جوش شیرین در ظرف گود مناسبی الك كنید. خرما و گردو را در ظرفی ریخته و آب جوش را روی آنها بریزید. این مخلوط را كنار بگذارید تا كمی سرد شود.
كره را با شكر مخلوط كرده با همزن بزنید تا سبك و روشن شود. تخم مرغ را افزوده و خوب مخلوط كنید. آن را با خرما و گردو به مخلوط آرد و نمك و جوش شیرین بیفزایید و هم بزنید. در آخر شیر را اضافه كنید و پس از مخلوط كردن آنها با هم مایه را در یك قالب كیك صبحانه ۴۵۰ گرمی كه از قبل آن را چرب كرده و كمی آرد در آن پاشیده اید بریزید و در فر كه با حرارت ۱۸۰ درجه سانتی گراد یا ۳۵۰ درجه فارنهایت گرم كرده اید قرار دهید. كیك را ۴۵ دقیقه یا تا زمانی كه مغزپخت شود بپزید. سپس از فر خارج كرده و از قالب بیرون بیاورید. كیك را روی شبكه سیمی سرد كرده به صورت برش های نازك ببرید و سرو كنید.
beautiful pictures are developed from negatives in a dark room...so,if you see darkness in your life be sure that god is making a beautiful picture for you... .

خدا


* بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.

* اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.

* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.

* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!

* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.

* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.

* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشتی نمی کند.

* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.

* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.

* به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.

* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟

*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.

* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو.

۱۵.۴.۸۹

یا باب الحوائج

سلام یه هدیه
امام موسی بن جعفر (علیه السلام): عاقل به آن چه توانا نیستوعده ندهد و به آن چه که به خاطر امید به آن سرزنش شود دل نبندد و به کاری که بترسد در آن درماند، اقدام نکند.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را می آزرد و على(علیه السلام) را دشنام می داد.
برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.

روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.
آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به
شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عاید
ت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است. وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند می داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو که تا حال خلاف این را می گفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما مىخواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟

راستی باب الحوائج یعنی چی؟

عکس های جالب

عجیب ترین نوع ساعت که روی ناخن قرار داده می شود
بزرگترین گاو دنیا

عجیب ترین نوع گل که به شکل لب های انسان


عجیب ترین چشم دنیا




بزرگترین پروانه در دنیا

ادامه دارد ...


باز باران بی ترانه.....
باز باران با تمام بی کسی های شبانه...
می خورد بر مرد تنها...
میچکد بر فرش خانه...
باز می اید صدای چک چک غم...
نمیفهمم...
نمی دانم...
کجای قطره های بی کسی زیباست؟!؟!
نمی دانم چرا مردم نمی فهمند!
که ان کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد...
کجای ذلتش زیباست؟!؟!...

۱۴.۴.۸۹

خاطرات یک گردشگر خارجی از نمایشگاه کتاب ایران

من برای اولین بار بود که به ایران، همچنین برای اولین بار بود که به نمایشگاه کتاب تهران می ­آمدم.

خیلی ذوق زده شده ­بودم. چیز­هایی که دیدیم خیلی برایم جالب و تازه بود.

من هیچ کجای دنیا از این چیز­های جالب ندیده بودم.

ایرانی­ها برای کتاب و کتاب­خوانی خیلی ارزش قائلند، طوریکه در مدت برگزاری نمایشگاه از کودک دو ساله تا پیرمرد نود ساله به نمایشگاه می ­آیند و نمایشگاه خیلی خیلی شلوغ است.

ایرانی­ها، به­ خصوص مسئولان برگزاری نمایشگاه به آثار باستانی و ویرانه­ ها خیلی علاقه­مند هستند. بطوریکه محل نمایشگاه در مکانیست که بیشتر جاهای آن خرابه و ویرانه است.

این کار باعث شده یک حالت نوستالژیک به آدم دست بدهد.

یک نکته­ ی خیلی جالب که در مورد ایرانی­ها مشاهده کردم این بود که از نظر کتاب­خوانی خیلی هم ­سلیقه و هم­ نظرند.

چون من می­دیدم در بعضی از غرفه ­ها هیچ­کس برای بازدید حضور نداشت ولی بعضی از غرفه­ ها مملو از جمعیت بود.

فقط نفهمیدم چرا غرفه­ هایی که مسئولش خانم بود این حالت ازدحام را داشت. ایرانی­ها خیلی آدم­های اقتصادی هستند که به وقت نیز خیلی اهمیت می­دهند.

این موضوع را در نمایشگاه کتاب به خوبی می­توان مشاهده­ کرد. چون خیلی از آن­ها موقع بازدید وقت را تلف نمی­ کردند و دریک نگاه کتاب را مطالعه می­ کردند و در نتیجه آن را نمی­ خریدند.

ایرانی­ها خیلی با محبتند و همدیگر را خیلی دوست دارند، بطوریکه بعضی از آن­ها اصلاً کتاب نمی­ خوانند ولی چون دلشان برای هم تنگ می­شود، برای دیدن یکدیگر به نمایشگاه می­ روند.

من این موضوع را از آنجا فهمیدم که بیشتر بازدید­کنندگان به جای اینکه به کتاب­ها نگاه کنند به مردم نگاه می­ کردند. مترجم من می­ گفت اکثر آن­ها به آدم­های باشخصیت بیشتر نگاه می­ کنند.

ایرانی­ها خیلی خونگرم و اجتماعی هستند.

آن­ها با اینکه همدیگر را نمی­ شناسند اما خوش و بش و احوالپرسی می­کنند.

مثلاً من خودم دیدم که چندتا از جوانان ایرانی هنگام بازدید از نمایشگاه به بعضی از بازدید کنندگان می­گفتند:” چطوری خوشگله”.

من خیلی خوشم آمد. در کشور ما اصلاً از این محبت­ها خبری نیست.

حیف… یک نکته­ ی جالب که در نمایشگاه کتاب دیدم این بود که ایرانی­ها بیشتر از اینکه کتاب بخرند، آب معدنی، بستنی و… می­ خریدند. طوریکه صف بستنی و آب معدنی خیلی شلوغ­تر از صف­های کتاب بود.

این نشان ­دهنده ­ی این است که ایرانی­ها توجه ویژه­ای به تغذیه و سلامتی دارند. نحوه ­ی چیدمان کتاب­ها در نمایشگاه خیلی جالب و ابتکاری بود. مسئولان برگزاری نمایشگاه طوری برنامه ریزی کرده اند که برای پیدا کردن یک کتاب با موضوع خاص، بازدید کننده مجبور است اکثر غرفه­­ ها را بازدید کند تا پس از ساعت­ها بالاخره کتاب مورد نظر خود را پیدا کند. خوبی این روشِ به قول ایرانی­ها ، این است که بازدید کننده با کتاب­های بیشتری آشنا می­ شود.

با این همه توصیفات نمی­ دانم چرا در پایان نمایشگاه همه در حال ادای احترام به پدر، مادر، خواهر و به خصوص عمه­ ی مسئولان هستند. مثلاً من خودم دیدم که یکی از بازدید کننده­ها گفت:” این کتاب­ها به درد عمه ­اشان می­ خورد.”

فکر کنم منظورش تشکر از عمه­ ی مسئول بود. آخیِ… چقدر با محبت. در پایان بازدید از نمایشگاه کتاب تهران، خیلی خوشحال و هیجان­زده بودم ولی این سؤال همیشه در ذهنم بود که با این همه استقبال از نمایشگاه کتاب و ازدحام بیش از حد، چرا آمار­ها نشان می­دهد که نرخ مطالعه در ایران اینقدر کم است؟

راهنمای ما می­گفت:” این آمار­ها، مثل خیلی آمار­های دیگر غلط است و اصلاً کتاب­خوانی در ایران خیلی هم خوب است. اصلاً همه چیز خوب است و کسانی که این آمار­ها را می­ دهند، دشمن ما هستند، فهمیدی؟

خدا با من حرف بزن


كودك نجوا كرد: خدايا با من حرف بزن ، مرغ دريايي آواز خواند، كودك نشنيد.

پس كودك فرياد زد خدايا با من حرف بزن ! رعد در آسمان پيچيد ولي كودك گوش نداد،

كودك نگاهي به اطراف كرد و گفت خدايا بگذار ببينمت، ستاره اي درخشيد ولي كودك توجهي نكرد،

فرياد زد خدايا به من معجزه اي نشان بده و يك زندگي متولد شد ولي كودك نفهميد!

با نااميدي گريست:خدايا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اينجايي،

بنابراين خدا پايين آمد و كودك را لمس كرد… ولي كودك پروانه را كنار زد و رفت….

۱۳.۴.۸۹

خرید شوهر

يك مركز خريد وجود داشت كه زنان ميتوانستند به آنجا بروند و مردي را انتخاب كنند كه شوهر آنان باشد. اين مركز پنج طبقه داشت و هرچه به طبقات بالاتر ميرفتند خصوصيات مثبت مردان بيشتر ميشد. اما اگر در طبقه اي دري را باز كنند بايد از همان طبقه مردي را انتخاب كنند و اگر به طبقه بالاتر رفتند ديگر اجازه برگشت ندارند و هر شخص فقط يكبار ميتواند از اين مركز استفاده نمايد.
روزي دو دختر كه با هم دوست بودند به اين مركز رفتند تا شوهر مورد نظر خود را انتخاب كنند.
بر روي درب طبقه اول نوشته بود اين مردان شغل و بچه هاي دوست داشتني دارند. دختري كه اين تابلو را خوانده بود گفت خب بهتر از بيكاري يا بچه نداشتن است!! ولي دوست دارم ببينم در طبقات بالا چه مواردي هست!!
در طبقه دوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زيادو بچه هاي دوست داشتني و چهره زيبا دارند. دختر گفت: هوووممم طبقه بالا چه جوريه؟؟؟
طبقه سوم نوشته بود اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره هاي زيبا و در كار خانه نيز كمك مي كنند.دختر گفت چقدر وسوسه انگيز برويم و طبقه بعدي را ببينيم.
در طبقه چهارم نوشته بود:اين مردان شغلي با حقوق زياد و بچه هاي دوست داشتني و چهره هاي زيبا و در كار خانه كمك ميكنند و در زندگي هدفهاي عالي دارند.
آندو واقعا به وجد آمده بودند و دختر گفت: واي چقدر خوب چه چيز ممكن است در طبقه آخر باشد آندو از شوق زيادشروع به گريه كردند.
آنها به طبقه پنجم رفتند آنجا نوشته شده بود : اين طبقه فقط براي اين است كه ثابت كند زنان هيچوقت راضي شدني نيستند. از اين كه به مركز خريد ما آمديد متشكريم و روز خوبي را براي شما آرزومنديم.

وصیت نامه ی جارلی چاپلین به دخترش

جرالدين دخترم، از تو دورم، ولي يک لحظه تصوير تو از ديدگانم دور نمي شود. اما تو کجايي؟ در پاريس روي صحنه ي تئاتر پر شکوه شانزه ليزه... اين را مي دانم و چنان است که در اين سکوت شبانگاهي، آهنگ قدمهايت را مي شنوم. شنيده ام نقش تو در اين نمايش پر شکوه، نقش آن دختر زيباي حاکمي است که اسير خان تاتار شده است.

جرالدين، در نقش ستاره باش اما اگر فرياد تحسين آميز تماشاگران و عطر مستي آور گلهايي که برايت فرستاده اند تو را فرصت هوشياري داد، بنشين و نامه ام را بخوان... من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمايي کني و به اوج افتخار برسي. امروز نوبت توست که صداي کف زدنهاي تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولي گاهي هم روي زمين بيا و زندگي مردم را تماشا کن. زندگي آنان که با شکم گرسنه، در حالي که پاهايشان از بينوايي مي لرزد و هنرنمايي مي کند. من خود يکي از ايشان بودم.

جرالدين دخترم، تو مرا درست نمي شناسي. در آن شبهاي بس دور با تو قصه ها بسيار گفتم اما غصه هاي خود را هرگز نگفتم. آن هم داستاني شنيدني است. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترين صحنه هاي لندن آواز مي خواند و صدقه مي گيرد. اين داستان من است. من طعم گرسنگي را چشيده ام. من درد نابساماني را کشيده ام. و از اينها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند. اما سکه ي صدقه ي آن رهگذر که غرورش را خرد نمي کند رانيز احساس کرده ام. با اين همه زنده ام و از زندگان پيش از آن که بميرند حرفي نبايد زد. داستان من به کار نمي آيد. از تو حرف بزنم. به دنبال نام تو نام من است.

چاپلين، جرالدين دخترم، دنيايي که تو در آن زندگي مي کني دنياي هنرپيشگی و موسيقي است. نيمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بيرون مي آيي، آن ستايشگران ثروتمند را فراموش کن. ولي حال آن راننده تاکسي را که تو را به منزل مي رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولي براي خريد لباس بچه نداشت، مبلغي پنهاني در جيبش بگذار.....

به نماينده خود در پاريس دستور داده ام فقط وجه اين نوع خرجهاي تو را بي چون و چرا بپردازد. اما براي خرجهاي ديگرت، بايد براي آن صورت حساب بفرستي.....

دخترم جرالدين، گاه و بي گاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بيوه و يتيم را بشناس و دست کم روزي يک بار بگو: *من هم از آنها هستم.* تو واقعا يکي از آنها هستي. هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پاي او را مي شکند. وقتي به مرحله اي رسيدي که خود را برتر از تماشاگران خويش بداني، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسي خود را به حومه ي پاريس برسان. من آنجا را خوب مي شناسم. آنجا بازيگران مانند خويش را خواهي ديد که از قرنها پيش زيباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمايي مي کنند. اما در آنجا از نور خيره کننده ي نورافکن هاي تئاتر شانزه ليزه خبري نيست. نورافکن کولي ها تنها نور ماه است. نگاه کن، آيا بهتر از تو هنرنمايي نمي کنند؟ اعتراف کن. دخترم... هميشه کسي هست که بهتر از تو هنرنمايي کند و اين را بدان که هرگز در خانواده ي چارلي چاپلين کسي آنقدر گستاخ نبوده که يک کالسکه ران يا يک گداي کنار رود سن يا کولي هنرمند حومه پاريس را ناسزايي بگويد.......

دخترم، جرالدين، چکي سفيد براي تو فرستاده ام که هر چه دلت مي خواهد بگيري و خرج کني. ولي هر وقت خواستي دو فرانک خرج کني، با خود بگو سومين فرانک از آن من نيست. اين مال يک فرد فقير گمنام مي باشد که امشب به يک فرانک احتياج دارد. جستجو لازم نيست. اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت. اگر از پول و سکه براي تو حرف ميزنم براي آن است که از نيروي فريب و افسوس پول، اين فرزند شيطان، خوب آگاهم.......

من زماني دراز در سيرک زيسته ام و هميشه و هر لحظه براي بندبازان بر روي ريسماني بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم اين حقيقت را بگويم که مردم بر روي زمين استوار و گسترده، بيشتر از بندبازان ريسمان نااستوار سقوط مي کنند.

دخترم، جرالدين، پدرت با تو حرف ميزند. شايد شبي درخشش گرانبهاترين الماس این جهان تو را فريب دهد. آن شب است که اين الماس، آن ريسمان نااستوار زير پاي تو خواهد بود و سقوط تو حتمي است.... روزي که چهره ي زيباي يک اشراف زاده ي بي بند و بار تو را بفريبد، آن روز است که بندبازي ناشي خواهي بود. بندبازان ناشي هميشه سقوط مي کنند.

از اين رو دل به زر و زيور مبند. بزگترين الماس اين جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه مي درخشد.... اما اگر روزي دل به مردي آفتاب گونه بستي، با او يکدل باش و به راستي او را دوست بدار و معني اين را وظيفه ي خود در قبال اين موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در اين خصوص براي تو نامه اي بنويسد. او بهتر از من معني عشق را مي داند. او براي تعريف معني عشق، که معني آن يکدلي است شايسته تر از من است......

دخترم، هيچ کس و هيچ چيز را در اين جهان نمي توان يافت که شايسته آن باشد که دختري ناخن پاي خود را به خاطر آن عريان کند..... برهنگي بيماري عصر ماست. به گمان من تن تو بايد مال کسي باشد که روحش را براي تو عريان کرده است.

دخترم جرالدين، براي تو حرف بسيار دارم ولي به موقع ديگري مي گذارم و با اين پيام نامه ام را پايان مي بخشم:

*** انسان باش، پاکدل و يکدل؛ زيرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بي عاطفه بودن است. ***

توهمی بزرگ در کنگره ای بزرگ

وقتی از داستان کنگره جهانی آگاه شد با خودم گفتم بد نیست مام تو ماه مهر با بچه ها بریم یه سر بزنیم اما چشتون روز بد نبینه برای دانشجوها نفری 200هزار تومان هزینه ثبت نامه باور بفرمایید چنده بار چشمایه خواب آلودمو مالیدم درست دیده بودم جالبه من تو فکره جور کردن پول رفتو آمد بودم برای افراد عادی 350هزار تومن . بعد گفتم ولش کن بابا اصلا این همایشا به درد نمیخوره . خب دلم خوش شد که اگه ما نمیریم در عوض کلاس کاری معدن تا کجاها رفته . دانشگاه آزاد تهران پز اومده که آره ماهم شرکت کردیم من از دانشگاه خودم آگاه نیستم نمیدونم میره یا نه . به هر حال دوستان اینم از قضیه این . تا پستی دیگر .

ماهیگیری

A man called home to his wife and said, “Honey I have been asked to go fishing up in Canada with my boss & several of his Friends.

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:”عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم”

We’ll be gone for a week. This is a good opportunity for me to get that Promotion I’v been wanting, so could you please pack enough Clothes for a week and set out

ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقائ شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن

my rod and fishing box, we’re Leaving From the office & I will swing by the house to pick my things up” “Oh! Please pack my new blue silk pajamas.”

ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار

The wife thinks this sounds a bit fishy but being the good wife she is, did exactly what her husband asked.

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد..

The following Weekend he came home a little tired but otherwise looking good.

هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

The wife welcomed him home and asked if he caught many fish?

همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟

He said, “Yes! Lots of Salmon, some Bluegill, and a few Swordfish. But why didn’t you pack my new blue silk pajamas like I asked you to Do?”

مرد گفت :”بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟”

You’ll love the answer…

جواب زن خیلی جالب بود…

The wife replied, “I did. They’re in your fishing box…..”
زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.